Heshmat Jazani,Ph.D.
حشمت جزنی ،شاعر ، مترجم ، نقا ش
زاده ی ١٣٠٨/١٩٣٠ جزن، نطنز ، کاشان
فارغ التحصل دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران ١٣٣٥
مرمت آثار هنری ،ایتالیا ١٩٧١
آکادمی هنرهای زیبای رم ١٩٧١
آکادمی هنرهای زیبای رم ١٩٧١
استاد تاریخ هنر ،جامعه شناسی هنر و ادبیات و تاریخ دانشگاه ملی ایران
مقیم ایرلند از سال ١٩٨٦
کتاب ها:
شکوفه های صدا ،امیرکبیر ١٣٤٨
آرنولد هاوزر : تاریخ اجتماعی هنر و ادبیات ،دانشگاه ملی ایران ١٣٥٧
آلکساندر پاپادوپولو : معماری اسلامی ، مرکز نشر رجا ١٣٦٨
شکوفه های صدا ،امیرکبیر ١٣٤٨
آرنولد هاوزر : تاریخ اجتماعی هنر و ادبیات ،دانشگاه ملی ایران ١٣٥٧
آلکساندر پاپادوپولو : معماری اسلامی ، مرکز نشر رجا ١٣٦٨
ده شاعر نامدار قرن بیستم ،نشر امین ١٣٧٢
اکتاویو پا ز:سنگ آفتاب ١٣٩١/٢٠١٢
حشمت جزنی شاعر طبیعت و رنگین کمان است
رنگین کمان به دست
و گریان
همراه آفتاب دویدم
مطلع شعر طنین ، ص ١٦١،کتاب شکوفه های صدا
حرف را باید به جامی ریخت
و به جای بده نوشیدش
دست و پا یش داد
پا به پایش رفت
آفتابش کرد و از باران عبورش داد
تا شود رنگین کمان عشق
و بدین سان حرفها را بوسه باید کرد
از شعر سفر، ص ٧٢ همان کتاب
.
نقش
.
تو پا برهنه تر از دریا می ایی
با گیسوانی از باران
لبخندی از نسیم
و اندامی از آبشار نور
رنگین کمان کامل برپاست
بر نیمروز شانه هیت
من ایستاده ام به تماشا
نیزاری از نگاه
با ریشه هایش از آتش
پیش سراب
و می بینم نقش تو را در آن
یارکیبی از هزاران تبسم
پرنده را نخوان
هوا نمرده است
هوا گرفته است و رنگ ها پریده اند
زمان تکان نمی حورد
و شاخه صدا شکسته است
نپاش دانه و قفس نباش
پرنده خواند و رفت
و چشم و گوش روز بسته شد
هوا گرفته است و رنگ ها پریده اند
زمان تکان نمی حورد
و شاخه صدا شکسته است
نپاش دانه و قفس نباش
پرنده خواند و رفت
و چشم و گوش روز بسته شد
به شب نگاه کن
به صفحه سیاه آسمان
نوشته های میخی ستارگان نخوانده مانده اند
و خوابها پر از دریچه های خامشند
به صفحه سیاه آسمان
نوشته های میخی ستارگان نخوانده مانده اند
و خوابها پر از دریچه های خامشند
دگر ز نای سینه سرخها نه آفتاب می دمد نه گل
و فرق فاحشی میان بامداد و شام نیست
پرنده را نخوان
پرنده خواند و رفت
و دانه های دام زیست را به جا نهاد
قفس نباش
هوا هنوز نیمه جان و باد زنده است
تو هم پرنده ای
ترانه ای بخوان و پر گشا
پرنده خواند و رفت
و دانه های دام زیست را به جا نهاد
قفس نباش
هوا هنوز نیمه جان و باد زنده است
تو هم پرنده ای
ترانه ای بخوان و پر گشا
فروردین ١٣٨٩
:طنین
رنگین کمان به دست
و گریان
همراه آفتاب دویدم
پنداشتم
در پرده خیال گل شب بو
در غنچه
در تبسم آهو
رنگی نمانده است
آنگاه از زادگاه نور شتابیدم
تا برزن بهار
و شبنم را
از لانه های مور در آوردم
تا در کف نسیم نشانم
وقتی به نیمروز رسیدم
سبابه نسیم علامت داد
بدرود برگت را
با شاخه بهار
و باران ها
بر بیشه های دور فرو ریخت
از آن دقیقه آتش خورشید
بر سایه های سرد فرو برد
بر سایه درخت
بر سایه نسیم
و من دیدم
انسان چگونه سایه خود را
تقدیم آفتاب جهانتاب می کند
هر چند
رفت از دیار چلچله خورشید
اما
من ماندگار این شب دیجورم
تا هر دقیقه طرح شقایق را
بر پرده های شب زده بنشانم
تا شاید از کجاوه آن باد
روزی به کوی دوست در آید دوست
اکنون که کوه فاصله استده است
بین من و صدای پرستو
:فریاد می زنم
اینک طنین تیشه فرهاد
١٣٤٦
گره وحشت
*
در غیاب باد
گره وحشت باقی ست
در نگاه گلها
در حضور باد
خیمه های آتش بر پا
و زبانها سبز است
*
در غیاب باد
گره وحشت باقی ست
در نگاه گلها
در حضور باد
خیمه های آتش بر پا
و زبانها سبز است
No comments:
Post a Comment