Shere Digar
دو شعر از علی رضا پنجه ایزندگیِ سگی --------------- به اشک می گویم ایست درست مثل قیافه ی جدی یک پلیس با تابلویی به شکل دایره توی محوطه ای که دورش به اندازه یک دایره قرمز با خطی خشن نوشته شده : ایست مگر می شود از هر خودرویی سریع تر دنده ای سبک تر عقربه ای جلوتر انگار باران بهاری ست دمب اسبی دارد می بارد که و من فقط می توانم توی خودم به آرامی زیر لب زمزمه کنم چه احمقانه است این که حتی برای لحظه ای پنداشت هر قیافه ی جدی یی به محض مواجهه با تو میخکوب مقابلت به ایستداز اشک نگو دیگر که انگار کاسه ای دریاچه است بدرقه ی آخرین باری که ترکم گفتی و هنوز باز نگشته ای مسافر خیال های وحشیِ این روزها زندگیِ سگی ام اردی بهشت 89پرت پلا های زبان لابد ------------------------ نبودانا زنانی بی قاعده که از همان ها نه بود و نیست من با مهابهارات از پره های دوچرخه به جست و گوی تاج محل پنجره ای که صاحب نداشت و آرارات خسته شد از بس که پی پاس می دوید و شام بود رام هایی که از استفراغ زنازاده گی به حرم سرا رسیدند و منی چون من جانشور فورس ماژور خنده های لات شده زیر کشوی میز اداره جا نمی گذارد پسرک آواز می خواند پدر کیفش از ساز پر است زر می زند به زه و کمان ها که تیر تیر نمی شوند -جان بابا بپر بیا بنز بنز زنب زنب بنز بنز -چه می کنی با این زبان بی زبان دایم کلمه ها را خالی از مغز می کنم چشم ها و آبلیمو و کمی نمک و فلفل با استکانی سگی نگی تگی تا یادم نرفته -شماره ات ؟ صفر نه صد و خدا تومان صد و سیزده قرآن و پانزده شاهی فارسی را از یاد نبرده این مردکه ی عرب عرب صد هم اگر هزار شود پی کاری نمی رود دود می خوریم این زیری ریز می بینمت کمی مَخلَصِ کلام چاکر، غلام sikir آندرست شد ؟ ولم کن بابا عجب سریشکی یه ! 87
Wednesday, October 30, 2013
Wednesday, October 23, 2013
Sunday, October 20, 2013
5/9:POEM OF MIRZA AGHA ASGARI MANI
میرزا آقا عسگری مانی
ﺣﻜﺎﻳﺖِ ﻳﺎﺭِ ﺳﻤﺮﻗﻨﺪﻯ ﻭ ﭘﻨﺞ گل ﺻﻮﺭﺗﻰ
ﮔﺎﻫﻰ ﺧﻮﺍﺏِ ﺳﭙﻴﺪ ﺻﺒﺤﺪﻣﺎﻥ ﺻﺎﻑ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﺳﻜﻮﺕ
ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ! ﺧﻮﺍﺏ ﻛﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻓﺮﺷﺘﻪﺍﻯ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥِ ﺳﻤﺮﻗﻨﺪ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﻴﻦﺍﻡ ﭘﻨﺞ ﻟﺒﺨﻨﺪِ ﺧﻮﺷﺒﻮﻯ ﭘﻨﺞ ﻧﮕﺎﻩِ ﺳﻤﺮﻗﻨﺪﻯ ﭘﻨﺞ ﭘﭽﭙﭽﻪﻯ ﭘﻨﻬﺎﻥ
ﻧﻬﺎﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ! ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺮﺍ ﻧﻪ ﻫﺎﻳﻬﻮﻯِ ﮔﻮﻯِ ﺟﻬﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﻮﺭ ﻣﻰﻏﻠﺘﻴﺪ ﻧﻪ ﻗﻴﻞ ﻭ ﻗﺎﻝِ ﺳﺘﺎﺭگان ﭘﺸﺖِ ﺣﺮﻳﺮِ ﺁﺑﻰِ ﻣﻴﻨﺎ، ﺑﻞ ﭘﻨﺞ ﺑﻮﺳﻪﻯ ﭘﮕﺎﻫﻰ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻐﻤﻪﻯ ﺷﺮﻗﻰ ﺑﮕﻮﺵ ﻣﻰ ﺁﻣﺪ: ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ، ﺷﻜﻮﻓﺎﺋﻰ ﺍﺳﺖ ﺷﻜﻮﻓﺎﺋﻰ، ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ ﺳﺖ ﺯﻳﺒﺎﺋﻰ، ﺩﺍﻧﺎﺋﻰ ﺳﺖ! رؤيا ﺑﻮﺩ ؟ ﺍﮔﺮ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ رؤيا ﺑﻮﺩ ﭘﺲ ﺍﻳﻦ ﭘﻨﺞ ﮔُﻞِ ﺣﻴﺮﺍﻥ ﻭ اﻳﻦ ﭘﻨﺞ ﻣﻌﻨﻰِ ﭘﻨﻬﺎﻥ
ﺑﺮ ﺑﺴﺘﺮﻡ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟!
ﻧﻴﻤﻰ رؤيا
ﻧﻴﻤﻰ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺍﺳﺖ ﻋﺸﻖ
ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ!
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ:
- ﺁﻩ..
ﺑﺨﺘﺖ ﺳﭙﻴﺪ ﺷﺎﻋﺮ
ﺧﻮﺍﺑﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭﻳﻦ ﺑﻰﮔﺎﻩ
ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮِﻟﻄﻴﻒِ ﺳﻤﺮﻗﻨﺪﻯ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﻭ
ﭘﻨﺞ ﮔُﻞِ ﺍﺯﻟﻰ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺑﺴﺘﺮﺕ ﺑﺒﺎﺭﺩ ﻭ
ﺑﮕﺬﺭﺩ؟!
ﻣﻦ ﺩﻳﺮْﺧﻴﺰ ﺑﻮﺩﻡ
ﭼﻮﻧﺎﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﺩﺛﻪ!
ﭘﺲ، ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻴﺎﻝ ﻭ ﭘﻨﺞ ﮔﻞِ ﺻﻮﺭﺗﻰ
ﺑﺮﺟﺎﻯ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ:
ﻧﻴﻤﻰ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻭ
ﻧﻴﻤﻰ رؤياﺳﺖ ﺯﻧﺪگی
ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻛﻪ ﻋﺸﻖ!
5/8:POEMS OF ALI ZARRIN
پنج ترانهی کوچک
علی زرین
برای دوستم هوور که علیرغم زهر کژدم در جگرش
تا آخرین دم، زندگی را جشن گرفت
۱
دریا و کوه
درختان واژگون
سرنوشت کوچک ماسه
در حصارهای لرزان
و غروب که میتازد
بر بوم ارغوانی
۲
پرنده در کنار پنجره
تا روبروی من
پر میکشد
امروز با من است
و پرزنان
مرا به سوی فردا میبرد
۳
پنجره را میگشایم
تا آوازهای صبح را بشنوم
اما تنها هوای مرطوب پگاه پاییزی
به اتاقم میخزد
۴
هرچند عندلیبان رفتند
و چلچلگان کوچیدند
من هستم و
تو که بر میز آشپزخانه روزنامه میخوانی
و خورشید و آسمان آبی
که شبنم یخ زده را آب میکند
۵
توفان
میتوفد
هوا سپید و خاکستری
میتکاند ابرهای بغضآلود را بر سرما
میبارد شکر و قند پاره
و ما در کنار آتش
آرام و در صلح و صفا نشستهایم.
پاییز ۲۰۰۹
Thursday, October 17, 2013
5/6POEM BY SOHRAB MAZANDARANIاز عاشقانه ها
سهراب مازندرانی
از عاشقانه ها
----------------------------
از برقِ ماهِ پیشانی ت
از آن نگاه
که می کنند آن چَشمها
به حرف میآیند مژه هات
(دو بالِ جمع آمده بر گونه هات وُ
زبان گرفته دو ابروت
...
که چِشمها میانِ دو پرانتز برده اند چراغهای شبِ کورتر را تا
معنا کنند)
...
و دیگر
در نور
به بینایی
و زیرِ پیراهن
که چراغانیست
کرشمه که آزاد شود بالای دو کتف از تِکانِ شانه هات
هرکار بکند-قفسِ اوست (دو تا) پرنده هر چه دلش خواست.. شلوغ کند
آنجا
که چراغان است
زیرِ ِ پیراهن
---
تحریر تازه
از عاشقانه ها
----------------------------
از برقِ ماهِ پیشانی ت
از آن نگاه
که می کنند آن چَشمها
به حرف میآیند مژه هات
(دو بالِ جمع آمده بر گونه هات وُ
زبان گرفته دو ابروت
...
که چِشمها میانِ دو پرانتز برده اند چراغهای شبِ کورتر را تا
معنا کنند)
...
و دیگر
در نور
به بینایی
و زیرِ پیراهن
که چراغانیست
کرشمه که آزاد شود بالای دو کتف از تِکانِ شانه هات
هرکار بکند-قفسِ اوست (دو تا) پرنده هر چه دلش خواست.. شلوغ کند
آنجا
که چراغان است
زیرِ ِ پیراهن
---
تحریر تازه
Subscribe to:
Posts (Atom)