Friday, April 26, 2013

3/8:JAHANGIR SEDAGHATFAR



 

جهانگیر صداقت فر  

      در حواشی تاریخ

برای: ابراهیم مکلّا










كسی را پروای ِحضور ما در این عرصه نبود.

□□

گفتی
        میهمانی
                 در برهه ی شومی از حیاتِ زمین بود
                 ـ بر پرتگاهِ مدارِ سراسیمگی ـ
كه مرا ز حظّ نظاره ی آسمان
سهمی نابسزا نصیب آمد:
سر
       بلند برنمی توانم كرد
 مبادا شهاب،
                تن پاره ی پرنده یی پولادین باشد
به تیرِ ناشی ِِآرشی گرفتار آمده؛
یا دنبِ ستاره، مبادا
پرتابِ فضله ی شاهینی باشد آهنین بال
كه رویای گلگشت ِ شبانه ام را به كابوسی بدل كند
به هولناكی مرگ.


 آه
     به یاد آرید،
                     آیندگان
سر به تسبیح خدا نیز حتّا
                                    بلند برنتوانم كرد
چراكه عرش ِ كبریا را
در آشوب ِحیرانی ِ سماوات گم كرده ام.


□□ 


كسی را پروای بودن ِ فانی ما در حاشیه ی زمان نبود.

ما جملگی ـ
               خود اگرچه نابگاه ِ واقعه را
گنه ز گردن برافكنده بودیم
 در این گذرا باری
                          دریغ
                                    حرام شدیم.

□□□

لوس آنجلس ـ ۱۳ نوامبر ۲۰۰۱
   


      نوستالژی





برای شكفتن در وزش ِفصل های سبز،
برای پرسه ی پائیز در كنارِ ردیفِ چنارها
و تماشای خرام ِ دختران شور و شیطنت ،

برای در پسین ِكوچه ی یاس و اقاقی دم فروبردن،
برای لحظه ی آسودن به پشتِ شیشه های بخار و برف
و مرور صفحه ی شعر، در طعم ِچای و شیرینی ،

برای گلگشتِ مهرگان و نظر بازیدن
و به نظرگاه ِفردای خوشبخت اندیشیدن ...



صندوق عتیقه را ز دوش حافظه برمی نهم به خاك
و وطن را در لابه لای خاطره ها
                                           آه می كشم .

□□□

تیبوران ـ ۲۳ دسامبر ۲۰۰۲


Saturday, April 20, 2013

3/7*اسماعیل آیینی:...فارسی و انگلیسیFOR SIAHKAL BY:ESMAEIL AEENI


آوازهای ساری
FORTY SIX DAYS
They have wounded and poured water
They have poured water and awakened
They have awakened and wounded
Tr;FS

چهل و شش روز ، سومین مجموعه ی شعر اسماعیل آیینی
 

شاعرساروی مقیم سوءد منتشر شد
*برای سیاهکل*
آسمان جنگل برگ هایم را
آسمان آسمان
می بارم
وبرگ های آسمانی ام را
جنگل جنگل
می رویانم
تاتورا به شکوفه بنشانم
نهال خسته ی آرمان جنگلی ام

FOR SIAHKAL

I rain 

Sky by sky

The sky of the forest of my leaves

And grow

Forest by forest

Leaves of the sky

To lay you down on blossoms

O young tree of the exhausted body 

of my forest desire

ESMAEIL AEENI

Sunday, April 14, 2013

3/6موج مهاجرت*طرح یک گفتمان

دن  کیشوت کاشف دنیای مهاجرت بود و دنیای مهاجرت  نیز در کشف دن کیشوت ها دست داشت تا مضحکه یی بزرگ به راه بیاندازد .دن کیشوت آیا دنیای مهاجرت را به مثابه وهم در می نوردید و دنیای مهاجرت آیا تنها بانوی رویایی او بود یا این دنیای مهاجرت بود که سر نوشت و سر گذشت دن کیشوت های مهاجر را رغم می زد و اکنون بر توان آفرینشی آنان اثر می گذارد ؟ هر چند به گمان برخی از تاریخنگاران معتقدند غربت مانند استبداد در عین  این که فرصتی طلایی برای خلق ادبی است سد  راه خلاقیت می تواند باشد  
مهاجرت یک مرحله گذرا،آغازین ،و یک نا همگونبندی است 
که ممکنست با بحران هویت همراه شود اما باز یابی،خویابی،و هویت را به دنبال دارد 
در تطبیق با اجتماع تازه برای اعا ده ی هویت ،زبان مورد حمله قرار می گیرد اما تبعید پاره یی از فرهنگ زبان است و زبان به ویژه برای هنرمند کلامی ،همیشه مورد چالش و ستیز است .او به جست و جوی آن لغات تنها می رود و همان کابوس و عرقریزان را برای رسیدن به زبان جهانی و نگرش فرا فرهنگی و فرامرزی به کار می گیرد....
...هنرمند از حاشیه ها به جهان بی مرز پرتاب می شود و می کوشد که برپا بماند ...
ادبیات مهاجرت حاصل مهاجرت و تبعید فرهنگی نیز هست که...بیگانگی را با خود آ شنایی پیوند می دهد 
بدین ترتیب شاید نوشتن بی تبعید نا ممکن است و هر چند تبعید انزوای بی انتهاست اما هنرمند سودای گریز از آن را در سر می پرورد  
ف.س

...طرح یک گفتمان 
شعر مهاجرت،ادبیات مهاجرت و هنر مهاجرت هنوز هم شاید یک ژانر جدا محسوب نمی شود اما هاست و حضور دارد ،شعر و دبیت و هنری که در مهاجرت خلق می شود ،چه در ارتباط با فضای پیرامونی و چه با دریغا گویی ها و تداعی ها و نستعلگیا که انسان هوشمند و شاعر به ذهن و خاطره و حافظه هایش در یک دستگاه ادراکی آفرینشگر می زیاد و در این فرایند از فرهنگ و میراث های ادبی و هنری و اندیشه های ناقدان جهانی گسترده تر 
بهره یی خلا ق می برد تا خانه ی خود را هم بر خاکی دیگر بنا کند مثل صادق هدایت و بوف کور او ...
نخستین کتاب ادبیات مهاجرت ایران در دوران مدرن ، بوف کور هدایت بود که درسالهای آغاز ین این قرن و دوران دانشجویی او در پاریس نوشته شد 
و دستنویس آن به سال ١٣١٥ در بمبئی هندوستان منتشر گردید .هم او در این کتاب گفته بود : 
من فقط برای سایه خودم می نویسم که جلوی چراغ به دیوار افتا ده است 
...
برا ی  شاعر و نویسنده یا نقا ش و طراح و خوشنویس و ساز نواز و خواننده و مانند آن که هرگز مهاجرت نکرده و چند صباحی میهمان این و آن در این زاغه و آن ماقا ر بوده ،و یا جمع و جامعه یی را مفرح کرده مسلم است که شعر و هنر و ادبیات مهاجرت مفهوم و معنایی ذاتی و درونی ندارد زیرا وقت و فرصت تجربه ی آن را نداشته است تا به آن  مرحله و معنا برسد و تنها انکار بلا تصور آن را در یافته است که در کلیاتی  مه آلود ه او را محاصره کرده و یا در خود گرفته و زندانی نگهداشته است .معلوم است که این چنین میهمانی از سطح یک دو واژه و تلفظ غریب و غیر اسنشلی ان به در نمی آید و فرهنگ مهاجرت را تنها در طعم طعا م و مزه چلو کباب و احیانن دود و دم و الکل و افیون مجامع و محافل و میهمانی ها می سنجد و تازه اگر آمده باشد وقت رفتن لغزی هم می خواند و متلکی هم بر میزبان و خانواده وهمراهانش می کند .اما ما جرا فراتر از این هاست تا موج مهاجرت را تعریف کند و هنر آن ها را در دایره ی سنجش در آورد
مهاجرت شتابزده و گاه ناگزیر شاعران و نویسندگان و هنرمندان ما به خارج از کشور ، ادبیاتی را سر و شکل و هیات بخشیده و داده به نام ادبیات
 
مهاجرت . نویسنده و شاعر و هنرمند مهاجر ، هنرش آغشته به دلتنگی است . شاید در زندگی شخصی آدم سرخوشی هم باشد . ولی من این دلتنگی را به همان میزان در شعر مانا آقایی می بینم که در شعر مریم هوله و گراناز موسوی و یا پیام فتوحی پور یا حتا در شعر اسماعیل خویی ، فرامرز سلیمانی 
و جلال سرفراز و یا نادر نادرپور روانشاد که البته هر کدام جایگاه خاص خود را دارند و سیاق و سبقه ی متفاوتی را برگزیده اند
و یا در قصه نوشته های عباس معروفی و رضا قاسمی و یا نقدهای سینمایی پرویز جاهد حتا . ...

شهرام گراوندی 
این دلتنگی ها البته محاصر به آب و خاکی خاص و پدر و مادری ویژه نیست چه دلتنگی های انسان جهان وطن دلتنگی های عا م انسانی است و پدر و مادری چندزبانه و چند فرهنگی
سرزمین مادری جایی ست که آدم نمی تواند بی تفاوت باشد به خانه ی کلنگیِ پدری
رویا تفتی
...شعر در حالت ناب خود با زبان سروکار دارد والا چه فرقی هاست بین شاعر ایرانی و شاعر فرانسوی اگر فقط به محتوای شعر اعتقاد داشته باشیم؟یا حتا به تصویرش .فرقش اینست که هر شاعری به قول الیوت دارد زبان طایفه را غنی می کند .این مشکل شاعر دور از وطن است
محمد علی سپانلو در گفت و گو با اسماعیل نوری علا،١٣٦٨
لحن گفت و گو البته فضای تکنیکی پیش از اختراع کامپیوتر و اینترنت را دارد و فاقد دورنگری و دوراندیشی است یا شاید به زبان دارد به مثابه عاملی انحصاری و دور از دسترس می نگرد که تنها از آن شاعر و نویسنده ی حاکم بر آن در درون حدها و مرزهای طایفه ا ست در حالی که مهاجر جست و جو گر و پویا هرگز نمی تواند از زبان و دخل و تصرف در آن دست بکشد و در برابر روحیه یی طایفه یی ،روح بی مرزی را برای زبان می کوشد زنده نگاه دارد




هيچ چيز نيست كه جنبنده و زمان مند و جاي ور نباشد. جنبندگي و زمان مندي و جاي وري با آنكه در مورد چيزهاي گوناگون به صورت هاي گوناگون تجلي مي كنند، در هيچ موردي از ويژگي هاي ذاتي خود تهي يا بركنار نمي شوند. گردش يك ستاره با تكامل يك جامعه فرق فاحش دارد. ولي گردش ستاره با تكامل جامعه، هر دو حركت اند و در ظرف زمان روي مي دهند. يك اتم ناچيز به هيچ روي با يك كهكشان برابري نمي كند، ولي هر دو شامل و مشمول رابطه هاي مكاني-طول و عرض و ارتفاع- هستند. هزاره، ساعت نيست و قرن لحظه نيست. ولي هر چهار، زمان اند، فاصله زماني اند و بي تفاوت، از ويژگي كشش يا امتداد زماني بهره ورند. جريان زمان، چيزي مستقر و ساخته و پرداخته يا به اصطلاح حكيمان اسلامي"قارالوجود" يا قارالذات" نيست. آن چه از جريان زمان مستقيمآ در آزمايش هاي زندگاني ما مي گنجد، لحظه يا پاره اي از لحظه است. پس لحظه يا پاره لحظه يگانه زمان متحقق است، ذات يا اصل زمان است و مانند آن، پوياي محض است و به هر اندازه و هرگونه باشد، قابليت آنرا دارد كه در عرصه كشش مند خود، حركت را تحقق بخشد .
در حين حركت،، حالت ها يا وضع ها يا جاهاي يك چيز متحرك در فاصله لحظه هاي متوالي، در پي يك ديگر در نمي آيند، بلكه در هر لحظه يا پاره لحظه با يك ديگر جمع مي شوند. بنابراين حركت در هر لحظه، واقعيتي است بغرنج و جامع نيروهاي متناقض.

*امير حسين آريان پور:
 "پويايي هستي
حس سا ده و بدوی موجب برخوردی نامنصفانه با شعر مهاجرت به عنوان یک شاخه ی پربار شعر امروز ایران و یک گفتمان تازه می شود آن هم از جانب شاعری که وقت نه چندان کوتاهی را در اجتماعات ایرانی برونمرزی می گذراند و با کار و با ر ادبیات این دیار بایستی آشنا شده باشد ،دست کم از طریق مادر،خواهر و برادرش که همگی هم شاعر بوده اند 
بروید تا بمانم بروید تا بمانم 
که من از وطن جدایی به خدا نمی توانم 
من و کپنج این پریشان به دیار سفله کشان 
نروم که مهر ایشان به گدا وشی ستانم 
سیمین بهبهانی،به نقل از میرزا آقا عسگری مانی:شاعران مهاجر و مهاجران شاعر،بیان ،سوئد ١٣٧٠/١٩٩٢،ص ٤٥١
شهید نمایی ناشی از بی صداقتی در این زمینه موجب طعن و طنز شر و ناقد دیگری شده است که البته همیشه به آنکارگرایی و نگرش منفی شهره است و طرفه آن که خود نیز راهی را برگزیده است که در ای جا دارد علیه آن شعار تو خالی می دهد 
به مردمان خردمند اگر اشره کنند 
که از دو قرعه یکی مرگ دیگری تبعید 
گوزن کنند یکی را که بهترین باشد 
همه شتاب کنند آن سوی قلمرو مرز 
و این طبیعت آن هاست 
و این طبیعت ما نیست !
-همان 
سا ده لوحی شوونیستی ،نفی ارزش های انسان به معنای عا م و نفی جهان وطنی در کارهای دیگران نیز دیده می شود ،همان ،ص ٤٥٢ و همچنین است در گزاره های منفعل و مغشوش روزنامه یی بر مبنای پراکنده خوانی کتاب های کهنه و نویسندگانی که به  نادانستن یک دو زبان خارجی  تفاخر دارند و با مدرنیزم و پست مدرنیزم یا معاصر بودن و موج ها و حرکت های تازه کهیر می زنند ،مثل...دیگر این که دوری و مهجوری از یار-وطن-نیز زیان هایی متوجه آن و این شعر می کند .تصادفی نیست که بیشتر شعر هایی که خارج از این مرز پر گوهر نوشته می شوند از گوهر خلق شهری کم و بیش بی نسیب اند و از ابداع امتناع می کنند 
علی باباچاهی :گزاره های منفرد ،ج ١-٢،ص ٧٢٦


شعر مهاجرت حسی شدن و ادراکی شدن تجربه هایی تازه است در زمینه های عاطفی پیشین که در فضای تازه یی رخ می نماید و دنیای شاعر و نیز قصه نویس را می گسترد ...هرچند که این تجربه ها به  تناقض ها و ناهمگونی ها ترجمه شود
شعر مهاجرت ، شعر دلتنگی است . با همه ی پارامترها و تعاریف متعدد و گاه متناقضی که از آن شده است . شعر مهاجرت ، شعر درخت هایی است که تنه شان را برداشته اند و رفته اند آن ور آب ها . ریشه هاشان در خانه مانده و دارند به هر طریق ممکن خود را سبز نگاه می دارند ! این را هم بگویم که در این فضا و چارچوب خاصِ شعر مهاجرت ، اعتنایی به دسته بندی کذایی شعر زنان و شعر مردان ندارم . شعر مهاجرت ، شعر مهاجرت است . معنی ندارد قائل به تفکیک القایی بشویم . خاصه تفکیک جنسیتی . و همین باور را در مورد شعر و ادبیات داخلی هم دارم و اعتقادی به این مدل نگاه و دسته بندی در من نیست . دسته بندی اگر هست مربوط به قوتمندی و توان شاعر است که حتا این بررسی ، پیشاپیش باید در مورد خود شاعر و دوره های متعدد شاعرانگی شاعر و سیاق ادبی وی صورت بگیرد ؛ و در ادامه با دیگر شاعران و جریان های متداول شعری ادبی ؛ مقایسه صورت بگیرد . که از منظری و در تعریفی دیگر این نوع مقایسه هم – به اعتقاد بسیارانی و منجمله خود من – غلط است .
ولی من با این تعبیر شعر دلتنگی ، کار دارم

شهرام گراوندی 
نقد شعر ما نا آقایی ، شاعر مهاجرایرانی در سوید 
واکنش مغزی، ذهنی و خیال هنرمند نسبت به عوامل اجتماعی ،تاریخی-جغرافیایی،و میراث های فرهنگی به شکل تجربه های شخصی-همگانی به خلاقیت منجر می شود و تورینه ای تازه از رابهه های میان من-ما -هستی و انسان پدید می آورد ،رابطه یی که اکنون دچار اندوه و افسرده گی و شکست و نگرانی ، و نیز هم دلتنگی است اما به پایان راه و بن بستی هولناک نرسیده است 
see more:
فرامرز سلیمانی:فرا-مرزی و فرامرزی ،دفتر شناخت،ویژه نامه ی شعر مهاجرت، به کوشش منوچهر سلیمیو پیمان وهاب زاده ،ونکوور کانادا ١٣٧٧/١٩٩٨،ص ص ٢٧٩-٢٩٠
...فرامرز سلیمانی::شاعر محبوب من مدام جهان را دگرگون می سازد 
سیمرغ،سال بیستم،شماره ١١٦ و ١١٧،سال ١٣٨٦/٢٠٠٧،ص ٢٩
WEST COAST LINE.NO29,36/3 WINTER 2002/3
Writing Rupture:Iranian Emigration Writing
Guest Ediror:Peyman Vahabzadeh

Friday, April 12, 2013

3/5:KHALED ANNAJARخالدالنجار

KHALED ANNAJAR
b.Tunisia 1942
*SONG 5
The wednesday silence
And the sparrows' clamor
In the world's first morning
In centuries ago 
Was heard by a man
In the Malikshah observatory
In Isfahan
: خالد النجار 
خاموشی چهار شنبه 
و غریو گنجشکان 
در نخستین بامداد جهان 
سده ها پیش 
مردی شنیدش 
در رسد خانه ی ملکشاه 
در اصفهان 

Wednesday, April 10, 2013

3/4 A*SH*N*A:MAJDEDIN MIRFAKHRAI,GOLCHIN GILANIمجدالدین میرفخرایی،گلچین گیلانی


 حوالی هفت دهه پیش شعر برگ گلچین گیلانی ، شاعر و دانشجوی پزشکی ایرانی مقیم لندن از نخستین نشانه های شعر مهاجرت است که به تاریخ ١١ ١وت ١٩٤٤ در آکسفورد انگلیس سروده شده و در نشریه ی روزگار نو ،شماره ٤،سال چهار ، ١٣٢٤ خ . به چاپ می رسد که نیز ا ز شعر های نیمایی نخستین به شمار می آید هر چند که نیما بی رحمانه آن را همراه شعر باران شاعر، از دم تیغ نقادانه اش می گذراند و شوخی می پندارد 
برگ
باد شبگیر می کشد فریاد
که گل و برگ و سبزه ویران باد
با فغان پرنده شب خیز
زیر اشک ستارگان بلند
برگ و گل روی سبزه می افتند
زرد از مشت و سینه ی پاییز .
روی چین های نازک هر برگ
کشمکش های زندگانی و مرگ
سر گذشت خوشامد و بدرود
خنده و اشک و ناله  جانسوز
داستان های دلکش دیروز
.یادگار گذشته نبود
یاد باد ان پرندگان امید
پیش گلبرگ های سرخ سفید
زرد آبی بنفش سیما بی
همه در رقص از نسیم بهار
همچو دلدادگان به بوس و کنار
پیش دریاچه های مهتابی
یاد باد آن جوانی و مستی
تپش دلکش دل هستی
آرزوهای آسمانی جان
پاکی آن امید های بلند
چرخ مانن مادری دلبند
وقت همچون بهشت جاویدان
بر سر کوه برف می شد آب
جوی ها سر به زیر چون سیماب
گله بن توی دره ها با نی
دختران پیش چشمه با کوزه
بر سر تپه ها فیروزه
لاله سرخی چون پیاله می
بامدادان که روی شاخه تر
بلبل ماست وشاد و بازیگر
با گل سرخ مهر می ورزید
ژاله دوربین و دوراندیش
اگه از روزگار کوته خویش
روی گلبرگ تازه می لرزید
سبک و نرم و تند و مستانه
گرد گل می پرید پروانه
روی دیوارها پرستوها
لانه می ساختند با شادی
لانه پاک مهر و آزادی
خانه خانواده فردا
اوخ! امشب تهی ست این لانه
نه پرستو نه گل نه پروانه
روی بال و پر شکسته برگ
باد پاییز می کند پرواز
آن همه آرزوی دور و دراز
رفت در کام ژرف هستی و مرگ

اه ای برگ های سر گردان
یادگار بهار و تابستان
بامدادان چو دیده خورشید
باز گردد میان کوه و سپهر
در چنین باغ بی گل و بی مهر
روی این شاخه چه خواهد دید ؟
نیما که خود نیز از شاعران مهاجر محسوب می شود ،که از روستا  و کوه آمد و شعر کهن شهریان را سامان بخشید،اما این شعر و شعر باران دکتر گلچین گیلانی را دست کم سی سالی کهنه می پندارد و در عمل در شعر پیش نیمایی مجله سخنی ها دسته بندی می کند و در نامه یی به تاریخ خرداد ١٣٢٤ می نویسد :
روزگار نو را فرستادید که من لذت بی نهایت ببرم . باز هم با من از این طور شوخی ها داشته باشد و ترک نکنید .قطعه برگ جوان گیلانی اگر سی سال پیش بود برای من حقیقتن لذت دا شت برای این که آن وقت تازه پا به جهان شاعری می گذاشتم /همان طور که این روز ها همه پا می گذارند .در این قطعه مثل این است که آدم های عادی  خواسته باشند شاعر باشند ،همان طور  که اکثر شعرا ی قدیم ما بودند .
عشق و ذوق و دید در آن عوض  نشده است .احساسات مال جهان شاعر نیست .چون در جهان شاعر ،چیزها شکل و رنگ و بو و خاصیت ،موضوع و مضمون هر چیز و همه چیز دیگر است .فکر عادی  شاعر در این جهان قطعه گوته برای زنش را فراهم می آورد که عنوانش را فراموش کرده ام و این مال جهان شاعر است .می بینید به جای زن ،گپل و به جای ازدواج ،باغبانی و به جای زاییدن ،غنچه کرده و میوه داده است .
اما درا این قطعه که شما خواسته اید مرا به لذت با آن هم آغوش کنید همه چیز دلچسب است ،همه چیز حساس و از حیث نتیجه هم ممتاز اما مال جهان شاعر نیست .به  در نظر مردم   زیرا با رویه شاعرانه ساخته نشده است .

من خودم هم از این قابل شعر ها داشته ام و خواهم دشت .برای جوان این را عیب ندانید  و اگر مصالح  و رنگ ها هم منظم و قوی کار نشده است باز عیب ندانید . به استعداد و دید او که برق می زند نگاه کنید .بله من هم لذت می برم که ادبیات ما بعد از مدت های مدید پر از استهزا به من داد دارد تکانی می خورد





گلچین گیلانی 
دکترمجدالدین میرفخرایی ، گلچین گیلانی
شهریور۱۲۸۷، رشت، سبزه میدان .

٢٩ آذر ١٣٥١ لندن  
دبستان :رشت

دبیرستان :سیروس و دارالفنون تهران
گلچین گیلانی سا ده دلانه طبیعت را به شعرش راه می دهد و آن را ساده می سازد
 شعر گلچین با الگوی نیمایی نزدیک کردن شعر به نثر  و زبانی گفتاری همخوان می شود
وزن در شعر گلچین و بویژه در بهر تاویل باران به همین سده گی بکار می رود و قافیه ها نیا تا سر حد مصنوع همراه می آید
دوری و غربت شاعر از زاد بوم او را همچنان در بایگانی خاطره ها ی ذهنیش وفادار نگاه می دارد بی آن که فضای مهاجرت را به شعرش راه دهد

در دارالفنون شاگرد وحید دستگردی وعباس اقبال آشتیانی بود. هنوز دانش آموز بود که دو شعر از وی در مجله«فروغ» رشت منتشر شد. در جلسات«انجمن ادبی ایران» به سرپرستی شیخ الرئیس افسر شرکت می کرد.

از سال ۱۳۰۷ شعرهایش در مجله«ارمغان» به سردبیری وحید دستگردی منتشر شد.
سال ۱۳۱۲ در آزمون اعزام دانشجو به اروپا پذیرفته شد.

نخست در فرانسه و سپس در انگلستان به ادامه تحصیل پرداخت. در زمان جنگ جهانی دوم و بسته شدن دانشگاههای لندن و قطع کمک هزینه های تحصیلی به کارهای متفاوتی از جمله رانندگی آمبولانس و گویندگی فیلم‌ها و رادیو، ترجمه‌ی خبر و مقاله پرداخت.

در سال ۱۹۴۷ میلادی در رشته بیماری‌های عفونی و بیماری‌های سرزمین‌های گرمسیری، دکترا و تخصص  گرفت و کار پزشکی را آغاز کرد . ا و سه بار ازدواج کرد .
شعرهای او در مجلات ادبی «روزگار نو» ، « جهان نو » و «سخن» منتشر می شدند. در سالهای ۱۳۲۰۲۵ شعر ضد جنگ می سرود، اما در مجموع آثارش کمتر سیاسی بودو بسیاری از آنها متاثر از طبیعت گیلان سروده شدند و به قول برخی همیشه "شاعر باران" ماند. برغم دوری از میهن با تعدادی از بزرگان ادب زمان تماس مستمر داشت. از جمله با محمدعلی اسلامی ‌ندوشن، ‌صادق چوبک، هوشنگ ابتهاج، ‌محمد زهری، مسعود‌فرزاد، محمد مسعود و پرویز خانلری...
دفترهای شعر:

نهفت،لندن  ١٩٤٨
 مهر و کین و نهضت ١٣٢٧/١٩٤٨ لندن
لندن ١٩٤٨
مهر و کین 

خوارزمی ١٣٤٨
گلی برای تو 

 گلچین با انتشار شعرباران» در مجله سخن کارش آغاز گردید و از شعر «پرده پندار» به عنوان اوج خلاقیت وی در عرصه شاعری نام می برند.

 نادر نادر پور درباره ی گلچین :
سخنش، همچون سرود جاوید کودکی و جوانی، آهنگی شاد و سبکبار دارد .
شکسته
به صادق چوبک
.
شاخه را باد شکست
گل لب از خنده نبست
گفتمش هستی ماست ؟
؟که خوشی در بن بست ؟
گفت ای شعر پرست
دفتر و خامه به دست
دم مرگم
روی برگم
بنویس:
تا رخم زیبا هاست
غم ندارم ز شکست
-لندن،ژانویه ١٩٧٢
 *باران  :
باز باران با ترانه
با گوهر های فراوان
می خورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها ایستاده :
در گذرها رودها راه اوفتاده
شاد و خرم
یک دوسه گنجشک پرگو
باز هر دم
می پرند این سو و آن سو
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر نیست نیلی
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان:
کودکی دهساله بودم
شاد و خرم نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده از چرنده از خزنده
بود جنگل گرم و زنده
آسمان آبی چو دریا
یک دو ابر اینجا و آنجا
چون دل من روز روشن
بوی جنگل تازه و تر
همچو می، مستی دهنده
بر درختان می زدی پر
هر کجا زیبا پرنده
برکه ها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمایان
چتر نیلوفر درخشان آفتابی
سنگ ها از آب جسته
از خزه پوشیده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دمبدم در شور و غوغا
رودخانه با دوصد زیبا ترانه
زیر پاهای درختان
چرخ می زد، چرخ می زد، همچو مستان
چشمه ها چون شیشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ریزه
سرخ و سبز و زرد و آبی
با دوپای کودکانه می پریدم همچو آهو
می دویدم از سر جو دور می گشتم زخانه
می پراندم سنگ ریزه تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله می شکستم کرده خاله
می کشانیدم به پایین شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین از تمشک سرخ و وحشی
می شنیدم از پرنده داستانهای نهانی
از لب باد وزنده راز های زندگانی
هرچه می دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا
شاد بودم می سرودم :
روز! ای روز دلارا !
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بی جان !
این درختان با همه سبزی و خوبی
گو چه میبودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان !
روز! ای روز دلارا !
گر دلارایی ست ، از خورشید باشد
ای درخت سبز و زیبا
هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ... "
اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره
آسمان گردیده تیره
بسته شد رخساره خورشید رخشان
ریخت باران ، ریخت باران
جنگل از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه های گرد باران
پهن می گشتند هر جا
برق چون شمشیر بران
پاره می کرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت می زد ابرها را
روی برکه مرغ آبی
از میانه ، از کناره
با شتابی
چرخ می زد بی شماره
گیسوی سیمین مه را
شانه می زد دست باران
باد ها با فوت خوانا
می نمودندش پریشان
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا
بس دلارا بود جنگل
به! چه زیبا بود جنگل
بس ترانه، بس فسانه
بس فسانه، بس ترانه
بس گوارا بود باران
وه! چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهرفشانی
رازهای جاودانی، پند های آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی - خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا