Sunday, July 21, 2013

3/23:MOHAMMAD ALI SHAKIBAEI,POEM FARSI,GERMAN,ENGLISH



محمدعلی شکیبایی
شعرنامه¬ی ٢٠
هر بار که نامه¬بر زنگِ خانه را به صدا درمی¬آورد، از خوشحالی کفش¬هایم را گُم می¬کنم. دستِ خودم نیست.
دیروز در انبوهِ نامه¬های رسیده، پرسه می¬زدم. دنبالِ نامه¬ای از تو بودم و نبود. ریگ¬های غمگین را کنارِ باغچه چیدم. مادرم جانمازش را گُم کرده بود. باران کنارم می¬بارید وُ من، به فکر تو بودم.
به فکر نامه¬ات، که شاید گُم شده باشد.
حالا کفش¬هایم پیدا شده¬اند. دیگر بهانه¬ای برای گُم شدن¬شان نیست. فقط باید صبر کنم تا نامه¬بر از تو خبر آوَرَد.
نوشته بودی، برایم شعر بفرست. چشم! سرِ فرصت این کار را می¬کنم. فقط باید یادم باشد، این روزها، حواسم سرِ جایش نیست. همیشه دنبالِ سایه¬ام در حرکت هستم. هر جا که رفت، من هم می¬روم. حتّا اگر تمامِ روز را در خانه بماند، من هم می¬مانم. این گونه است، حالم. گویی، قطاری دارد در من می¬رود، بی مسافر وُ بی مقصد.
نمی¬دانم، آوازت هنوز جای امنی است برای نترسیدن؟ و ترس، هنوز از تو می¬ترسد؟ برایم بیشتر از آوازت و ترسی که همیشه می¬گریزد از تو، بنویس. و وقتی پاییز، از گونه¬هایت می¬ریزد. طعمِ توت¬فرنگی¬ها را برایم در نامه¬ات نقّاشی کن و کمی از خودت را هم در حاشیه¬های آن.
می¬خواهم احساس کنم که تو در کنارم هستی. و خواب نیست، که مدام از چشمانم می¬گذرد.
Briefgedicht 20
Jedes Mal, wenn der Briefträger klingelt, finde ich vor lauter Freude meine Schuhe nicht. Ich kann nichts dafür, dass ich sie nicht finde.
Gestern stöberte ich in den neulich erhaltenen Briefen. Ich suchte einen Brief von dir, fand ihn aber nicht. Die traurigen Kieselsteine legte ich auf den Rand des Gärtchens. Meine Muter hatte ihr Gebetstuch verloren. Um mich herum regnete es und ich dachte an dich.
Ich dachte an deinen Brief, den ich wahrscheinlich verloren hatte.
Jetzt sind meine Schuhe wieder aufgetaucht. Sie haben keinen Grund mehr, verloren zu gehen. Ich muss mich nur ein wenig gedulden, bis der Briefträger wieder klingelt und mir eine Nachricht von dir bringt.
Du hattest geschrieben, ich sollte dir ein Gedicht schicken. Ich werde es bei der nächsten Gelegenheit machen. Nur muss ich nicht vergessen. In diesen Tagen bin ich ganz durcheinander. Die ganze Zeit laufe ich meinem Schatten hinterher. Ich folge ihm, egal wohin er geht. Auch wenn er den ganzen Tag zu Hause bleibt, bleibe ich auch den ganzen Tag zu Hause. So geht es mir im Moment. Es scheint, als führe ein Zug durch mich hindurch, ohne Ziel und Passagiere.
Ich weiß nicht, ob dein Gesang noch immer ein sicherer Ort ist für das Nichtfürchten? Und ob die Angst noch immer Angst vor dir hat? Schreib mir mehr über deinen Gesang und die Angst, die immer vor dir entflieht. Auch über den Herbst, der von deinen Wangen herabfällt. Und male mir in deinem Brief den Geschmack der Erdbeeren und auch ein wenig von dir selbst an seinem Rande.
Ich möchte deine Nähe neben mir fühlen. Ich möchte die Gewissheit haben, dass es nicht der Sclaf ist, der ununterbrochen meine Augen meidet
LETTER POEM 20
Each time mailman rings the door bell,I lose my shoes by happiness. It is not my fault.
Yesterday I was wandering between all those letters. I was looking for a letter of you and it wasn't there.I arranged grieved gravels around the garden. My mother lost her praying spread.It was raining by me and I was thinking of you.
I was thinking of your letter that might have been lost.
Now that my shoes are found.there is no excuses for them being lost.I just have to wait to hear from you through your letter.
You have written for me to send you a letter.OK!. I will do it when I get a chance.The only thing I have to remember these days that I am absent minded. I always follow my shadows.wherever they go
 I go.Even if they stay home all day long I stay too.This is how I am. Looks like a train moving in me,without passengers , without a destination.
I do not know.your song , for not being scared, is secured?and scare,still afraid of you ?Write more for me of your song and the scare escaping from you.And of autumn,when it is falling from your cheeks.
In your letter, paint for me the taste of strawberries ,and a little of you on the side.
I want to feel you on my side,and there is no sleep escaping from my eyes.
Tr;F.S.

  • .

3/22 EDITORIAL,ENGLISH ...آغازین۳ انگلیسی

At the beginning there was word
And word made the world
And poet made the word
And poet
made the world of word
When he left the mirror in front of word
Word became mirror
And mirror became other 
And image of mirror and word 
Changed to form of the world
And this was the language of poet 
Which was now the other...
This special issue of MOJ MAGAZINE covers Emigre Poetry,Literature and Art,Part I
To be followed by Part II
in MOJ MAGAZINE 4
In Fall 2013


...

Thursday, July 4, 2013

3/21-MOJ3:NARGES ELIKAIنرگس الیکایی

...

 
Narges Elikaee,also narges elikai,persian poet,image by:m.soheili
www.mojmagazine.com

NARGES ELIKAEEنرگس الیکایی 
b 31 SHAHRIVAR 1339/SEP 22.1960
*When I saw the bird
Flying came to my mind
Root invited me to be rock
Earth to my ancestor.
With all these
The center of my imagination was drawn
And my rebel formed.
Now I am not accused of passing my lines
Because denying truth
Is more unforgivable than rebel
And unjustice of nature
Because I was a bird
From the beginning
When my egg was hatched early
I was born
Before learning
how to fly.
from THE BOOK OF PEACE TREES

نرگس الیکایی :کتاب درختان صلح
پرنده را که دیدم
پرواز در خیالم نشست
ریشه به سنگ شدنم خواند
خاک به نیاکانم دعوت کرد
با همه این ها هسته خیالم رسم شد و
عصیانم شکل گرفت
دیگر به عبور از حیطه خود متهم نمی شوم
چرا که انکار حقیقت
نا بخشودنی تر از عصیان
از بی عدالتی طبیعت است
چرا که من از اول پرنده بودم
تخم مرا که زود شکستند
پرواز را نیاموخته
به دنیا آمدم

MBR:SHAHRAM GERAVANDI3/20:ایرا ن مال من است

شهرام گراوندی ؛
ایران مال من است 
مجموعه شعر 
طرح جلد زهره خالقی
نصیرا ،تهران ١٣٩٢
٤٠٠٠ تومان 
سفر اینه ی راه مسافر است و شعر آینه ی مضاعف که متن را پیش پای شاعر می گسترد و او را با خود می برد 
*
درک حضور و شعور و شناخت همراه لمس نزدیک اشیا است که حس ها و عاطفه را می سازد و غریبه را با آشنا یکی می کند ،یعنی غریبه را آشنا می کند ،و راه ها و رفتن ها را ، آن سا ن که در کتاب ایران مال من است ، 
مجموعه ی شعر های تازه ی شهرام گراوندی می توان نشانه های آن را دید.شاعر در این روایات شاعرانه  غریبه را با نظام واژه ها اخت می دهد و گاه به همان غریبه گی نگاهشان می دارد تا آشنایان به سوی او بشتابند و با او
 در آمیزند و هم از این روست که گاه طرح-نقاشی نام می گیرند و گاه هم خواب.گاه وقت بیداری به سراغ او می آیند و گاه به رویا .گاه حاصل غروب کی ش و یاشب شرجی اهواز و یک شب نیلی ان با حافظ و یا سال های خاکستر و طلای خانه به دوشی اند که شکل دیگر سفر است.و ولایت هم .زیرا در همه حال این نگاه است که تماشا را در ذهن و واقعیت می یابد و با واژه ملغمه می سازد و سفر نیز در چنین ماهیتی موجودیت می یابد اما در همه حال شعر شاعر حتا اگر تنها نام واقعی شهر و دیاری را بر پیشانی داشته باشد یک سفرنامه ی خالی نیست بل سفرنامه یی ست به رویا که نام شعر به خود گرفته است تا به همان درک حضور و شعور و شناخت در حوزه حس ها و عاطفه ها در آید .
نه من غریبه ام 
و نه این سمفونی دو تایی 
اجنبی 
از سری شعر های باغ ملک ،سره نه ،ساعت یک بامداد ، ص ١٥ 
سفر اینه ی راه مسافر است و شعر آینه ی مضاعف که متن را پیش پای شاعر می گسترد و او را با خود می برد 
او در جهانگردی و ایرانگردی هایش با شعر هایی برای یکی شدن و برای  گرم شدن ،بی نوشتن و گفتن ، به دنبال آن غریب گمشده می گردد که شاید سفر به او باز گرداند و متن اینه وا ر را متکا مل کند 
سفر مرا می برد به راهی 
و منتهاش نه پیداست 
در تمام این سال ها 
سال های طولانی 
ص ٤٢
چیزی اما غریبه و اجنبی نمی نماید .قصه ی ساز و کل است و همسایه و عقرب و ارواح سواران بختیاری و جعفر قلی و دیگران که حتا وقتی دور می شوند دور نیستند و زنان و دختران شالیکا ر ساری و مردان بلوچ و تنها سفر و راه است که داستان شان را در دل شا عر اواره زنده می کند .تداعی تاریخ است یا که تصویر آن که زندگی را زنده می دارد و واژه های عا م  و آشنا یا محلی نیز در این میانه بی تقصیر نیست که ان یاد ها و آن خواب آشفته را بیدار می کند .و از مصاحبت سیروس تا نقش سربازهای صفوی می برد یا که از سربازان صفوی تا سیروس که دیگر استعاره ی دور و دراز تاریخی ست ،یا تمام تاریخ .سفر گراوندی سفری تاریخی ست به عرض و طول جغرافیا و بالعکس .و باغ ملک یا رود کارون و سرزمین بختیاری و ان نام های دیگر بیشتر شمالی و مانند آن ها تنها بهانه یی ست 
این وصلت و ولایت و جاده و راه ،همه همان من است ،همه من شاعر است .و برای همین هم می خواهد تنها باشد تا تنها تمام ان را تا بی نهایت برود.نهایت شور شاعری است این رفتن به راه و تنها رفتن تا به شور تمام .
انسان اندیشه ورز در آزادی می زیدو به یک جا و قاب و زاویه و چهارگوش ،محدود نمی شود و انسان آزاد شاعر و شعر او شاید در آواره گی شکل می گیرد.شکلی که هستی را طرح می زند و به ارتعآش می اندازد که نیز تصویری از خاک و زمین همیشه در حرکت و گردش است و همان می شود کهمشام او را مرتعش می دارد و  آدورنو هم توقع دارد که می گوید شعر تنها در مهاجرت انسان شعر می شود 
دور می زنم خیابان را 
از نیمه راه 
بر می گردم بوی کاهگل 
مشام مسافر را 
مرتعش می کند 
ص ص ٨٠ و ٨١
در شعر مسجد سلیمان...فاصله به مفهوم تاریخ در گستره یی تمام آمده است اما باز شکل و شمایلی جغرافیایی داردبا دره ها و کوه ها و قصه های فریبا و خواب های مخدر که رویا را گم می کند ،همان که در اتوبوس آبادان هم گم می شود که تو را می چرخاند و مثل زمین می چرخد  و فضا را پیش چشمان جست و جو گر تو می آورد و د ور و دورتر می کند  
...در شعر اتوبوس آبادان که پیش تر با عنوان اتوبوس در کتاب نخست شا عر ،آمده است بو به حس های شاعر و شعر در می آمیزد .بوی شرجی ،بوی ابر بی بارانی از پی و نام ،...تا آبادان را حکایت کند .در خواب و بیداری ناگریز و اضطراب و حول و گاه زنده-گاه مرده،ص ٦٣
شهرام گراوندی در کتاب شعر اایران مال من است به راه عاشقی می رود تا به فرانگری در واژه و طرح می رسد .این جا هر شعر او زمین نشانه یی زلال ونیز تصویری و استعاره یی 
است که بر کشف راههای تازه در جغرافیای شعر دلالت دارد.سیاه مشق های شهرام در کتاب بربال بلندباد، مجموعه شعر۱۳۶۹ تا ۱۳۷۵ شاعر اکنون به بلوغ بیانی و روایی رسیه و دوره دیگری را در شعر او نقش می زند این که شاعر قلم به دست به راه می رود و قانع نمی ماند از او جست و گری تشنه و دست یابنده ساخته و هرشعر او را در سفر و نیز در حاضر صیقل زده و پرداخته است...
غروب کیش شرجی 
با کشتی یونانی 
که مثل سگ پیر مرده یی 
افتاده گوشه یی 
با من و یار / دلدار 
که حالا زن مردم است 
ص ٥٩
بر بال بلند باد ،مجموعه شعر ١٣٦٩ تا ١٣٧٥ ،گلپونه ١٣٧٧ نوید شاعری را می دهد که پرسش های ارسطویی را با شعر ش پاسخ میدهد که نیزعاشقانه ی پر تحرک انسان است و  که صراحت و تصویر زبان را می شناسد او آن چه را که در شعر اتوبوس به عنوان چه چیز چشم به راه آمدن توست می پرسد ، با شعر هایش پاسخ می دهد 
انسان به باد 
تکیه نداد 
و عشق به ترنمش 
ادامه می دهد 
ص ١٨،شعر امید 
آنگاه در یک اشاره من و تو عاشقانه ی بادبادک شوخ یله بر بال بلن باد را می سراید که ماجرای رویاهای دور و دراز سال های بی دوبار است .گویی که دارد درآمدی برای عبور و گذار می چند تا زمزمه ی ایران مال منست را سر دهد چه شاعر مسافر قصد سفری دور ودراز به درون و پیرامون دارد  
شاعران مسافر کم نیستند زیرا سفر یک دگرگونی بزرگ فردی و اجتماعی است که آدمی با ذهن و ذات خویش به استقبال آن می شتابد  و حالا به شهرام باید خوشامد گفت 
کتاب را که می خواندم پر پر شد .اندیشیدم شاعر چه پرپری زد در این سفر و چه تقلایی تا تمام تماشایش ر ا این جا در ذهن کتاب و ذات واژه آورد.شوخی نیست . 
دکتر فرامرز سلیمانی